داود بیدل که فعالیت در زمینه فیلمسازی را از دهه ۷۰ آغاز کرده است این روزها اولین فیلم سینماییاش را با عنوان «روزگاری عشق و خیانت» در حال اکران دارد. بیدل پیش از این فیلمهای تلویزیونی «آلواتان»، «هیش»، «گرداب سکندر» و مجموعه مستندهای «افلاکیان» و «دل سپردگان» را کارگردانی کرده است. وی همچنین تهیهکنندگی سریال «باب خاطره» و فیلم تلویزیونی «لحظه صید» را در کارنامه هنری خود دارد.
چه شد تصمیم گرفتید برای شروع فیلمسازی در سینما سراغ یک موضوع تاریخی-سیاسی بروید؟
همیشه فکر میکنم موضوع انقلاب اسلامیاز آن دسته موضوعاتی است که جای خالیاش در ویترین سینمای ما احساس میشود. دوست داشتم برای شروع فیلمسازیام به موضوعاتی خاص بپردازم که تاکنون روی آنها کار نشده باشد. به همین دلیل طرحی در این زمینه به ارشاد ارائه دادم و با ساخت آن موافقت شد. فکر میکنم هنوز که هنوز است جای موضوعات مرتبط با انقلاب و سیاستهای کلان کشور، در سینمای ما خالی است و سازمان سینمایی باید از فیلمسازان حمایت کند تا آنها به ساخت فیلم با چنین موضوعاتی ترغیب شوند. زمانی که این فیلم را شروع کردم، مدیریت وقت سازمان به ساخت اینگونه فیلمها گرایش داشت.
با توجه به اینکه فیلم «روزگاری عشق و خیانت» بر اساس یک واقعه تاریخی-سیاسی ساخته شده است و این اتفاق ما به ازای بیرونی دارد برای نگارش فیلمنامه آن چه مراحلی را پشت سر گذاشتید؟
واقعیت این است که در ابتدا روی یک فیلمنامه دیگر کار میکردم و بر حسب اتفاق در تحقیقات و پژوهشی که برای آن انجام میدادم به این موضوع برخوردم. موضوعی که در همه این سالها پنهان مانده بود و اگر ما چنین فیلمی را نمیساختیم و به خواست خدا با چنین موضوعی روبهرو نشده بودیم، شاید حتی خود ما هم از روی آن میگذشتیم و به همان فیلمنامه اول میپرداختیم. در ابتدا که تصمیم گرفتم روی موضوع این فیلم – که درباره قرار دادن بخشهایی از کشور در اختیار بیگانهها بود- کار کنم با مشکل بزرگی روبهرو بودم؛ چرا که مدارک آشکاری دال بر این وقایع وجود نداشت. به همین دلیل تحقیقاتمان را به صورت گسترده آغاز کردیم و حدود هشت ماه مشغول تحقیق و پژوهش روی این واقعه تاریخی شدیم.
در روایت این فیلم تا چه اندازه به حقیقت تاریخی پایبند بودید؟
موضوع فیلم که کاملا حقیقت است؛ در اختیار قرار دادن مناطق سرسبز کشور به بیگانگان و بهرهبرداریهای جاهطلبانه آنها از این مناطق واقعا در تاریخ کشور ما رخ داده است. به ویژه دشت مغان که به لحاظ استراتژیک منطقه بسیار حساسی است. چرا که هم منطقه سرسبزی بوده،هم امکان بهرهبرداری اقتصادی و نظامی از آن وجود داشته و هم به لحاظ استراق سمع برای بیگانگان دارای اهمیت بوده است؛ چون این ناحیه کاملا در مجاورت اتحاد جماهیر شوروی بود و به همین لحاظ کاملا میتوانستند از این طریق برنامههای خودشان را پیش ببرند. اما اگر بخواهم به سوال شما پاسخ بدهم باید بگویم درامی که ما انتخاب کردیم تا از طریق آن این حقیقت را به نمایش بگذاریم برخواسته از یک قصه طراحیشده توسط خود ماست و این کاراکترها حضور بیرونی ندارند.
با توجه به اینکه چنین موضوعاتی معمولا مخاطب عام ندارد و کمتر امکان دارد مخاطب برای تماشای یک فیلم تاریخی- سیاسی به سینما بیاید، فکر نمیکنید اگر از حضور بازیگران ستاره استفاده میکردید – که مخاطب به واسطه نقشآفرینی آنها به سینما آمده و به تماشای فیلم مینشیند- بیشتر میتوانستید چنین موضوعی را به جامعه معرفی کنید؟
به ترکیب بازیگران اعتقاد بیشتری دارم و فکر میکنم این ترکیب بازیگران است که میتواند مخاطبان را به تماشای یک فیلم ترغیب کند. در این فیلم حدود ۱۲ کاراکتر داریم و نهایتا میتوانستم از یک یا دو سوپراستار استفاده کنم. اما این موضوع ما را در انتخاب سایر بازیگران محدود میکرد. نکته دیگر این است که در گذشته فیلمهایی را دیده بودم که با همین اهداف استراتژیک تولید شده و با پرداخت هزینههای زیاد، از حضور بازیگران محبوب و سوپر استار در کارشان استفاده کرده بودند ولی باز مردم بهخاطر حضور این بازیگران به سینما نرفتند و حتی به نظر خود این مساله به گونهای ضد تبلیغ شد و از خیلیها شنیدم که گفتند: «پول زیادی به دست این کارگردان رسیده که توانسته از بازیگر و عوامل حرفهای در کارش استفاده کند ولی در ته کار هیچ چیزی درنیامده است.» بنابراین چیزی که بیشتر برای من دارای اهمیت بود ترکیب بازیگران در کنار یکدیگر بود که فکر میکنم این ترکیب بازیگران برای فیلم ما نتیجه مثبتی را هم به همراه داشت. در این فیلم از بازیگران شهرستانی هم استفاده کردم و آنها نیز توانستند به اندازه بازیگران حرفهای تهرانی که در فیلم حضور دارند نقشهایشان را به درستی ایفا کنند و این موضوع موجب یکدست شدن بازی بازیگران شده است.
خیلی از کارگردانها وقتی قرار است یک کاراکتر را در دو دوره زمانی به مخاطب نشان بدهند به واسطه گریم این گذر زمان را به تصویر میکشند. ولی شما از دو بازیگر متفاوت برای کاراکتر «پروانه» استفاده کردید. در خصوص این انتخاب توضیح دهید.
طراح گریم این کار محمد قومی بود که از بهترینها در این زمینه است. ولی در مجموع فکر میکنم ظرافتهایی را که در چهره افراد با بالا رفتن سنشان ایجاد میشود نمیتوان با گریم به نمایش گذاشت و هنوز گریم در کشور ما به چنین پیشرفتی نرسیده است. ما در گریمهای گل درشت و سنگین خیلی پیشرفت داشتیم، نمونه آن را هم در سریال «ابله» و «شاهگوش» میتوان مشاهده کرد. در سینمایهالیوود روش نویی در زمینه طراحی گریم وجود دارد که با استفاده از تروکاژهای کامپیوتری به طراحی چهره کاراکترها میپردازند. با این کار میتوان ظرافتهای موجود در چهره افراد را با دقت ارائه داد. ولی به دلیل اینکه هنوز این پیشرفت در کشور ما ایجاد نشده است ترجیح دادم برای این دو دوره زمانی از دو بازیگر استفاده کنم و برای این انتخاب هم بازخوردهای بسیار مثبتی دریافت کردم.
شما در ابتدای سکانسی که مربوط به تغییر زمان در روایت فیلم است از نریشن و پانویس استفاده کردید. علت انتخاب نریتور برای این معرفی چه بود؟ آیا استفاده از پانویس به تنهایی منظور را به مخاطب نمیرساند؟
این حرف شما درست است. شاید بدون استفاده از عنصر نریشن میتوانستیم منظور را به مخاطب ارائه دهیم. ولی میخواستم مخاطب خیلی درگیر این ماجرا نشود و به راحتی از این مساله عبور کند. علاوه بر این موضوع، صدای آقای طهماسب به دلیل عجین بودن با زمان کودکی ما تبدیل به یک نوستالژی برای مخاطبان شده است و فکر میکردم این موضوع به حال و هوای فیلم کمک خواهد کرد.
در سینمای این روزهای ایران بسیار با روایتهایی شبیه به هم که سرتاسر آنها با تکنیک دوربین روی دست گرفته شدهاند روبهرو هستیم. ولی در فیلم شما این موضوع دیده نشده و سعی کردید شیوه کلاسیکتری را در فرم و نوع روایت ارائه دهید. در خصوص این انتخاب برایمان توضیح دهید.
فکر میکنم در ابتدا لازم است در مورد تکنیک دوربین روی دست -که در دنیا به فیلمبرداری ژورنالیستی معروف است- توضیحی را ارائه بدهم. در سرتاسر دنیا برای انتخاب این تکنیک در فیلمبرداری، بسیار فکر شده و براساس لزوم و ساختار فیمنامه چنین تکنیکی انتخاب میشود ولی متاسفانه این موضوع در سینمای ایران سالهاست که تبدیل به یک کلیشه شده است. با ورود دوربینهای دیجیتال به ایران، فیلمبرداری تبدیل به یک کار ساده شد و به همین دلیل تعداد مستندسازان در کشور ما رو به افزایش رفت. اما متاسفانه سهل شدن ابزارها موجب سهلانگاری در تولیدات و بینش فیلمساز شد. در واقع رواج فیلمبرداری روی دست در کشور ما از یک نوع سهلانگاری نشات میگیرد که متاسفانه روزبهروز در این سینما رو به افزایش است. فکر میکنم سینمای ایران دارد از ماهیت سینماییاش دور میشود. در سینمای غرب سهل شدن ابزار فیلمسازی به بینش فیلمسازان کمک کرده است ولی متاسفانه در کشور ما این پیشرفت ابزار به کیفیت آثار لطمه وارد کرده و از آنها در جهت تنبل شدنمان استفاده میکنیم. به فیلمسازی کلاسیک اعتقاد دارم و فکر میکنم باید نوع روایت با ساختار فیلمنامه هماهنگی داشته باشد. فرم و محتوا دو جزو مرتبط و جداییناپذیر هستند. نمیدانم با این نگاه سهلی که ما نسبت به فیلمسازی پیدا کردهایم چه آیندهای در انتظار سینمای ایران خواهد بود!